باسلام

بلاگ گروهی توسعه‌دهندگان بازار اجتماعی سلام

باسلام

بلاگ گروهی توسعه‌دهندگان بازار اجتماعی سلام

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوره» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

برخورد با تولیدکننده ها متفاوته و باید درست قدم برداشت
بعضی ها نیاز به فروش دارند و این رو خوب می دونند. بعضی ها نیاز به فروش دارند و این رو نمی دوند و یا نمی خواهند که بدونند. در واقع دوست ندارند کسی عادتشون رو بهم بزنه. کسب و کار کوچیکشون رو بدون دردسر دوست دارند و بعضی ها هم اصلا نیاز به فروش ندارند و از سر علاقه و سرگرمی کاری رو می کنند.

..................................................................................................................................................................................

پنجشنبه 7 مرداد، ساعت 9:30 صبح بازار قم بودیم. هنوز آفتاب جدی نشده بود. از کوچه پس کوچه ها وارد بازار شدیم. اولین چیزی که خودش رو نشون می داد گرمابه قدیمی بازار بود که زودتر از بقیه کارش رو شروع کرده بود. غالب مغازه ها هنوز بساط نکرده بودند. اولین کوچه سمت چپ وارد پاساژ بوعلی شدیم و رفتیم طبقه اول. قرار اولمون با خانم عباسی بود. ایشون در زمینه صنایع دستی کار می کردند. تو اون راسته فقط غرفه خانم عباسی باز بود. یه خانم جوان دیگه ای هم پیش ایشون بودند. اول غرفه کوچیک خانم عباسی یه جایی پیدا کردیم و نشستیم. از در و دیوار مغازه چیزهای زیادی آویزان بود. از سفال و قاب و روپوش گرفته تا چند تا ترمه کوچک و بزرگ. دو سه تا کمد هم به دیوار تکیه داده بودند. 

ما گفتیم که باسلامیم و داستانمون رو گفتیم. این وسط هم دو تا خانم دیگه به جمع ما اضافه شدند و هر بار خانم عباسی مجبور می شدند از گوشه مغازه صندلی بیاره تا همه جا بشن. بعد از صحبت های ما خانم عباسی در مورد محصولات تولیدی تیمشون گفتند و چند دقیقه یکبار از اون کمدها محصولی رو می اوردند برای نمایش. از قلم زنی و تکه دوزی و نقاشی روی سفال و گلیم گرفته تا زیورآلات سنتی و ترمه. خانم عباسی توانسته بودند شبکه ای از هنرجوها رو در زمینه مختلف درست کنند و به گفته خودشون 100 هنرجو در قم داشتند که کارگاه های عمده این ها منازلشون بود. لابلای حرفاشون یکم ناراحت بودند از قول هایی که شنیده بودند و به نتیجه نرسیده بود. اون خانم های دیگه هم همین طور. ناراحتی هایی داشتند. مساله اصلی که الان با اون روبرو بودند موضوع فروش بود و استقبال کردند از اینکه باسلام بتونه این بازار رو برای اون ها فراهم کنه. 

از غرفه خانم عباسی خارج شدیم و به سمت کارگاه آقای سرکارپور به راه افتادیم. ساعت 10:45 رو نشون میداد و آفتاب بیداد میکرد. توی کوچه که رسیدیم درب کوچک سبز رنگ، وسط اون همه کارگاه چوب نشونه کارگاه بود. سر و صدایی نبود و رفتیم داخل کارگاه. آقای سرکارپور داشت یکسری وسایل رو جابجا می کرد. سلام کردیم و اولش خیلی از دیدن ما خوشحال نشدند چون وسط کارشون رسیده بودیم. قرار شد چند دقیقه ای برای ما وقت بزارند و یک پتوی ببر نشان پیر رو روی تخته ای پهن کردند تا ما بنشینیم. استاد هم روی یک صندلی کوچیک روبری ما نشستند. سمت چپ صورتمان باد کولر بی آب می خورد و سمت راست صورتمان گرمای کوره خاموش. میگفتند یک هفته ای هست که خاموشش کردند ولی هنوز گرم بود. صحبت هامون رو شروع کردیم و این بار یه تجربه جدید داشتیم. بعد از 2 دقیقه حرف زدن یکی از صفحات محصولات با سلام رو نشون دادیم و پشت بندش فیلم ساخت جواهر رو. از این جا به بعد معلوم بود که استاد یک مقدار سر دوق آماده بودند و از ناراحتی هاشون گفتند و از این که تا حالا چند بار امدند و سایت زدند و محصولات رو برای عکس گرفتن بردند و بردند. هیچ کس دیگه ای توی کارگاه نبود. معلوم شد که کارگرها رو کم کم فرستاده بودند که برند و تنها کار میکردند. کلی طرح و سفال روی دیوار بود ولی سر زنده ترینشون سرقلیون ها بود که گویا بیشترین فروش رو داشت. استاد از لعاب مخصوص خودشون گفتند و نحوه درست کردنش و رنگ های خاصی که داشتند. در آخر یه پی سوز از استاد هدیه گرفتیم و با چند تا عکس خداحافظی کردیم.
از اون جا رفتیم سراغ آقای جوان که مغازه زیبایی داشتند و محصولات چرمی می فروختند. جوان هم بودند. نقطه عطفی توی زندگیشون داشتند و بدون داشتن زمینه کار چرمی از سر یه اتفاق وارد این صنعت شده بودند. مغازه پر بود از طرح های چرمی از کیف و کفش گرفته تا فرش و کمربند. همه دست دوز و طرح های خوبی داشتند. بعضا ترسناک هم بودند. از سر تمساح روی کیف بود تا ناخن شتر مرغ و سر مار روی طرح های مختلف. کار جالبی که آقای جوان داشتند آموزش رایگان بین ساعت 8 تا 9:30 بود که هر روز داشتند و هر کس میخواست میتوانست استفاده کند.

عصر ساعت 17:30 آخرین قرار پنجشنبه بود. کنار پاساژ کویتی های قم، مغازه ای کوچک و در انتهای سمت راست پاساژ انگشترسازی میکرد. آقای ابراهیمی صاحب این مغازه کوچک بودند. تصورم از انگشترساز پیرمردی بود که لابد توی هر انگشتش دو تا انگشتر باشه ولی آقای ابراهیمی کمتر از 40 سال سن داشتند. مغازه به زور جای 5 نفر مرد ایستاده میشد و میز کار آقای ابراهیمی هم همین جا بود. باسلام رو گفتیم و باز از تجربه نمایش تصویری استفاده کردیم. وسط های فیلم آقای ابراهیمی پرسیدند که این فیلم کار شماست؟ بعد از نمایش فیلم گفتگوها بیشتر سمت عملیاتی و پیشبرد بیش تر کار رفت تا معرفی. این وسط ها هم چند تا مشتری توی مغازه آمدند که به نوبه خودشون جالب بودند. یکی از مشتری ها 20 سال بود که مشتری اینجا بود و داشت خاطره اولین خریدش رو میگفت. آقای ابراهیمی توی کار خودشون آدم ظریفی بودند و تونستیم ساز و کاری برای سفارشی سازی محصولات پیدا کنیم.

 

درآخر به یک سری ملاحظات رسیدیم:
- بعضی از تولید کننده ها ذهنیت های خوبی نسبت به فروش اینترنتی نداشتند و بعضا تجربه های اذیت کننده 

- بعضی از تولید کننده ها میدوند که نیاز به فروش دارند و بعضی هم با اینکه نیاز به فروش دارند ولی احساس نمیکنند و بعضی ها هم اصلا نیاز به فروش ندارند

- نمایش تصویری و نشان دادن فیلم برای تولید کننده ها بسیار ضروری و انگیزه سازه
- باید تولید کننده هایی رو که میخوایم بریم رو از قبل بشناسیم و شناختی نسبت به آن ها پیدا کرده باشیم و اطلاعات اولیه ای رو جمع آوری کرده باشبم

- توی برخورد با همه تولیدکننده ها نوع برخورد ما خیلی مهمه که از بالا به پایین نباشه و بتونیم ارتباط دوستانه رو برقرار کنیم حتی با خرید محصول در برخود اولیه

  • سجاد عساکره