
همراه یک گروه جهادی راه افتاده ایم برای بازدید از تعدادی از مناطق محروم اطراف قم. یکی از این روستاهایی که به آن سر زدیم روستای صیدآباد است. صیدآباد در حاشیه بیابانی وسیع قرار گرفته است و قمرود از کنار آن میگذرد. این روخانه الان خشک شده است. اما زمانی نهری پرآب بوده و منطقه، نخجیرگاهی بوده که پادشاهان برای صید انواع حیوانات وحشی در آن اطراق می کردند. جاده ابریشم نیز از حوالی همین روستا می گذشته و آثار مخروبه کاروانسراها را هنوز میتوان در اطراف آن دید. از آن هیمنه اکنون چیز زیادی باقی نمانده و تنها حدود بیست خانوار در این روستا زندگی میکنند.
اول انتظار یک برخورد تلخ و تند داریم. مخصوصا که در یکی از روستاهای اطراف، چنین برخوردهایی دیده بودیم. راستش چندان هم این برخوردها عجیب و دور از انتظار نیست. مخصوصا این که به حساب یکی از نهادهای مربوطه، صیدآباد با این که تنها حدود چهل دقیقه با شهر نسبتا بزرگی مثل قم فاصله دارد اما یکی از هزار نقطه کاملا محروم کشور می باشد. با این حال برخورد اهالی روستا چندان هم بد نیست. هرچند آب و هوای کویر آنها را تا حدودی زمخت کرده است اما باز هم وقتی به در خانه آنها می رویم با روی گشاده به استقبال ما آمده و ما را به داخل خانه میبرند.
اهالی این روستا اصالتا از قوم کلکو هستند. این ایل ازحاکمان دوره زندیه در استان فارس بوده که دلیل مخالفت با حکومت قاجار به تهران تبعید شده وبعد از فروپاشی حکومت قاجار از محدوده تهران آزاده شده و دراطراف پایتخت مستقر شدهاند که بخشی از آنها هم در اطراف قم و همین روستای صیدآباد مستقر شده اند. بعضی از کلمات و اصطلاحاتی که به کار می برند اصالتی شیرازی دارد. ولی در لهجه آنها آثاری از گویش شیرازی نیست و بیشتر با لهجه قم صحبت میکنند.
شترداری، کسب و کار اصلی تعدادی از اهالی این روستاست.
نه این که بقیه اهالی کسب و کار دیگری داشته باشند! بقیه شغلی ندارند و وقتی که از درآمد آنها سراغ میگیریم درآمد اصلی آنها از یارانهای است که هر ماه دولت به حسابشان واریز میکند. در نگاه اول در این روستا، همه چیز بوی محرومیت میدهد. از کوچه ها و خانه ها تا پذیرایی که فقط به یک استکان چای ختم میشود. اما مهمتر از محرومیت، امید هست؛ زندگی هست؛ توکل به خدا هست و اگر راهی برایشان گشوده شود کار و تلاش و هنر هست و همین هاست که به یک آبادی هویت می بخشد. اما برای پرورش شتر، صیدآباد یک نقطه عالی و بکر است. بیابان اطراف روستا پوشیده از درختچه های خارخسک است که تغذیه ای عالی برای شترها به حساب میآید.
وقتی نظر آقای دکتر عسگری را که متخصص گیاهان شورزی و خشک زی است در خصوص خارخسک می پرسیم جواب میدهد که این درختچه ها، ریشه های عمیقی دارند و تنها یک بار بارش باران در زمستان، برای رشد آنها کافی است. خارخسک، علاوه بر خوراک شتر، پوشش مناسبی برای بیابان به حساب آمده و مانعی بر سر راه گسترش بیابانها و ایجاد ریزگرد محسوب میشود. این عضو هیات علمی شهید بهشتی که یکی از همسفران ما به حساب می آید (یا شاید هم ما همسفر او باشیم) به سیاست غلط بعضی از مسئولان در حذف شترداری از این بیابانها اشاره میکند. گویا مسئولان معتقدند شترها با تغذیه از خارخسک باعت کاهش این درختچه ها و طبعا گسترش بیابان خواهند شد. دکتر عسگری در نقطه مقابل این تفکر معتقد است که در یک اکوسیستم طبیعی، این درختچه ها و شترها در کنار همدیگر معنا پیدا می کنند و همانطور که کاهش درختچه ها، به جمعیت شترها آسیب می رساند کم شدن شترهای منطقه نیز به از بین رفتن درختچه ها خواهد انجامید. آقای دکتر معتقد بودند با کمی توجه به بذرپاشی، میتوان شاهد رویش درختچه های خیلی بیشتری در منطقه بود که هم به صنعت شترداری و هم به مقابله با گرد و غبار کمک کند.
یکی از اهالی روستا که مهمان خانه اش شده ایم بی بی قمر شهبازی است. پیرزنی 65 ساله که اگرچه غبار رنج و پیری بر چهره اش نشسته است اما همچنان دست از کار و تلاش بر نمی دارد.
بی بی قمر نه پسر دارد. بیشتر آنها ساکن شهر هستند. پسر کوچکتر که هنوز ازدواج نکرده در کنار او زندگی میکند. یکی دیگر از پسرها هم که در شهر با بدبیاری مالی مواجه شده به همراه زن و بچه به آبادی برگشته و در خانه کوچکی نزدیک آنها زندگی می کند. پسر بزرگتر با یک نیسان قرضی کار می کند و بار می برد (البته اگر باری به پستش بخورد) و پسر کوچکتر ساربان است. یعنی مسئول نگهداری از شترهاست. شتر بر خلاف حیوانات دیگر، در صحرا آزاد و رهاست و در طویله و آغل نگهداری نمیشود. تغذیه آن از گیاهان خودروی بیابانی است. به همین خاطر ساربان باید در بیابانها چرخ زده و به شترها سرکشی کند. این کار هم دشوار و هم پر از هیجان است. پسر بی بی قمر، این کار را با موتور سیکلت انجام میدهد. او شتربانی از هفده-هجده شتر را بر عهده دارد که دو تا از آنها مال خودشان و بقیه متعلق به سایر اهالی روستاست. از این دو شتر هم یکی انگار مریض شده و حسابی لاغر است.
از بی بی قمر میپرسیم صنایع دستی شما چیست؟ اهالی دیگر روستا به فرشبافی اشاره کرده اند. اما بی بی قمر، پشم بافی را هم نام میبرد.
سراغ نمونه کاری از او میگیریم. با تردید، بلند میشود و از بقچه لحاف و لباسهای زمستانی، دو شال بافته شده کهنه از پشم شتر برایمان میآورد. یکی از بچه ها آنها را به گردن میاندازد. ولی بی بی برایمان توضیح میدهد که اینها شال کمر است نه گردن و برای حفاظت کمر و شکم از سرمای زمستان استفاده میشود.
همراهان ما ذوق زده میشوند و همانجا هر دو شال را از او میخرند. دست بر قضا این شالها هر چقدر بیشتر استفاده شوند نرمتر شده و استفاده از آنها راحت تر است. بماند که همراهان ما پول نقد برای خرید این شالها نداشتند و کارتخوان هم که طبیعتا در این روستا پیدا نمیشد. دست آخر مجبور شدیم پولهای نقد ته جیبمان را روی هم بگذاریم تا پول این شالها جور شود.
بی بی قمر، هر شال را با سه گلوله پشم شتر میبافد. البته همه کارها از اول تا آخر به عهده خود اوست. اول پشم را از روی شترها میچیند و پشمهای زبر و سیاه را از بین آنها جدا کرده و دور میریزد. باقی پشمها را با آب شستشو میدهد. بعد از خشک شدن آنها را میریسد و با یک دوک چوبی خیلی ساده، آنها را می تاباند و دست آخر نخ تابانده شده را با میل قلاب میبافد. طول هر شال، 5 وجب بیبی قمری و عرض آن یک پهنای دست اوست. سر شال هم رشته رشته بافته شده تا محکم کردن آن به دور کمر راحت باشد.
نوه اش انگار مدتی است تلاش میکند تا این کار را از مادربزرگ یاد بگیرد. اما هنوز خیلی هم موفق نبوده است. با این حال، میگوید اگر مشتری داشته باشند زود او را راه خواهد انداخت.
از بی بی قمر سراغ چیزهای دیگری میگیریم که با پشم شتر میبافد. بی بی اشاره میکند به قدیمها که اوضاع بهتر بوده و به جز شال، بالش، دستکش، سیاه چادر و چیزهای دیگری هم می بافته است. اما حالا چند وقتی است به ندرت محصولی میبافد. آنطور که خودش میگوید گویا سابقا یک بازرگان پشم شترها را آنها می خرید و به عربستان صادر میکرد. اما چند سالی است که از او هم خبری نیست و حالا پشم شتر، در بیابان دور ریخته میشود. برای بررسی این موضوع، بعدا کمی تحقیق کردیم. ولی به اطلاعات خاصی نرسیدیم و فقط فهمیدیم که بر خلاف تصور ما، هندوستان و روسیه دو صادرکننده عمده پشم شتر در جهان هستند. راستی یک زمانی هم یکی به آنها وعده داد بود شرکت تعاونی برایشان راه بیاندازد و پشم شترها را برای بافتن سجاده به مشهد بفرستد. اما از این وعده ها هم خبری نشد.
پشم شتر محصولی کاملا ارگانیک و طبیعی به حساب میآید. این محصول، از ویژگیهای جالبی برخوردار است. مثلا قابلیتی عالی در جذب رطوبت دارد.
از او میپرسیم «بی بی اگر با فروش شالهایت پولدار شوی با پولت چه کار خواهی کرد؟» بی بی کمی میخندد. اولش از مسائل روزمره میگوید. از این که کمک خرج پسرش باشد که برای ساربانی به بیابان میرود و گاهی که موتورش خراب شود آن را تعمیر کند. بعدتر اشاره میکند که دوست دارد پسرش را داماد کند و رسم آنها این است که قبل از عقد پانزده میلیون تومان یعنی پول سه شتر بالغ یا شش بچه شتر، به خانواده عروس شیربها بدهند. همه آرزوهای بی بی قمر یک جوری به شتر برمیگردد. او حتی دوست دارد چند شتر بخرد تا برای بچه هایش ماندگار شوند.
بی بی قمر را تشویق میکنیم به این که قدر هنرش را بداند و با او خداحافظی میکنیم.
چند وقت بعد که دوباره به صید آباد سر میزنیم بی بی قمر چند شال بافته است. او تقریبا تمام پشمی را که در اختیار داشته بافته و حالا منتظر است تا سال بعد پشم بیشتری جمع کند تا شالهای بیشتری ببافد. صیدآباد کویر زیبایی دارد. کسی چه میداند. شاید چند سال بعد، این روستا به یک قطب گردشگری تبدیل شود با چند جذابیت ویژه و منحصر به فرد:کویرپیمایی، آسمان پرستاره شب، شترسواری و البته کارگاه خانگی بی بی قمر!
آدرس غرفه بی بی تو با سلام
- ۹۵/۰۹/۲۹