باسلام

بلاگ گروهی توسعه‌دهندگان بازار اجتماعی سلام

باسلام

بلاگ گروهی توسعه‌دهندگان بازار اجتماعی سلام

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چِغِر بد بدن

یکشنبهِ اولِ مرداد ساعت 9:30 با یکی از تولید کننده های سالم و با کیفیت قرار داشتیم. با چند دقیقه تاخیر سر قرار حاضر شدیم. بوی کیفیت تا تو کوچه پیچیده بود. صاحب مغازه پشت دخل داشت بسته بندی می کرد و قوطیها رو توی پلاستیک می گذاشت و خلاصه سعی می کرد ثانیه ای بیکار نباشد و طول4 متری مغازه رو بارها و بارها طی می کرد.  رفتیم داخل مغازه و سلام کردیم. شروع کردیم به گفتن رسم و راهمون و گفته و نگفته فهمید که ما کالا نمی خوایم و سریع عنان سخن رو از ما گرفت تا بیشتر از این نتازیم. 
گفتیم ما باسلامیم. 
ما میخوایم کمک کنیم تا محصول شما دست همه برسه و کالای شما همه جا رو پر کنه و...

ما کلی حرف داشتیم ولی صاحب کسب و کار فقط یه جمله داشت و میگفت من نمیخوام کارم از این که هست بیشتر توسعه پیدا کنه و من به همین راضیم.
جملات و حرفاش پر بود از اذیت هایی که شده بود و لابد حوصله اش تمام شده بود.

لابلای حرفای صاحب کیفیت و تقلای ما چند تا مشتری هم اومد و رفت. ما که دیدیم سرش شلوغه و حوصله نداره گفتیم یه قرار دیگه بزاریم. صاحب تولیدی با کیفیت ولی بی توسعه گفت عصر بیاید. ساعت 5.
برای ما هم خوب بود. باید میرفتیم با یه نقشه دیگه و با یه ترکیب دیگه می اومدیم. عصر ساعت 5 رفتیم و صاحب تولیدی خواب بود. با کلی بالا و پایین بیدارش کردیم. گفتیم شاید الان بیدار شده سر حال تر شده باشه و نگو که خوابش هم خراب کردیم.
دیگه کارمون تمام شده بود.

ما هم برگشتیم. دست خالی که نه، دست پر برگشتیم. 
برای این سوال باید جوابی پیدا کنیم.

با تولید کننده ای که به کار کوچیک و خوبش راضی شده و دنبال گسترش نیست چه کنیم؟

  • سجاد عساکره
  • ۱
  • ۰

برخورد با تولیدکننده ها متفاوته و باید درست قدم برداشت
بعضی ها نیاز به فروش دارند و این رو خوب می دونند. بعضی ها نیاز به فروش دارند و این رو نمی دوند و یا نمی خواهند که بدونند. در واقع دوست ندارند کسی عادتشون رو بهم بزنه. کسب و کار کوچیکشون رو بدون دردسر دوست دارند و بعضی ها هم اصلا نیاز به فروش ندارند و از سر علاقه و سرگرمی کاری رو می کنند.

..................................................................................................................................................................................

پنجشنبه 7 مرداد، ساعت 9:30 صبح بازار قم بودیم. هنوز آفتاب جدی نشده بود. از کوچه پس کوچه ها وارد بازار شدیم. اولین چیزی که خودش رو نشون می داد گرمابه قدیمی بازار بود که زودتر از بقیه کارش رو شروع کرده بود. غالب مغازه ها هنوز بساط نکرده بودند. اولین کوچه سمت چپ وارد پاساژ بوعلی شدیم و رفتیم طبقه اول. قرار اولمون با خانم عباسی بود. ایشون در زمینه صنایع دستی کار می کردند. تو اون راسته فقط غرفه خانم عباسی باز بود. یه خانم جوان دیگه ای هم پیش ایشون بودند. اول غرفه کوچیک خانم عباسی یه جایی پیدا کردیم و نشستیم. از در و دیوار مغازه چیزهای زیادی آویزان بود. از سفال و قاب و روپوش گرفته تا چند تا ترمه کوچک و بزرگ. دو سه تا کمد هم به دیوار تکیه داده بودند. 

ما گفتیم که باسلامیم و داستانمون رو گفتیم. این وسط هم دو تا خانم دیگه به جمع ما اضافه شدند و هر بار خانم عباسی مجبور می شدند از گوشه مغازه صندلی بیاره تا همه جا بشن. بعد از صحبت های ما خانم عباسی در مورد محصولات تولیدی تیمشون گفتند و چند دقیقه یکبار از اون کمدها محصولی رو می اوردند برای نمایش. از قلم زنی و تکه دوزی و نقاشی روی سفال و گلیم گرفته تا زیورآلات سنتی و ترمه. خانم عباسی توانسته بودند شبکه ای از هنرجوها رو در زمینه مختلف درست کنند و به گفته خودشون 100 هنرجو در قم داشتند که کارگاه های عمده این ها منازلشون بود. لابلای حرفاشون یکم ناراحت بودند از قول هایی که شنیده بودند و به نتیجه نرسیده بود. اون خانم های دیگه هم همین طور. ناراحتی هایی داشتند. مساله اصلی که الان با اون روبرو بودند موضوع فروش بود و استقبال کردند از اینکه باسلام بتونه این بازار رو برای اون ها فراهم کنه. 

از غرفه خانم عباسی خارج شدیم و به سمت کارگاه آقای سرکارپور به راه افتادیم. ساعت 10:45 رو نشون میداد و آفتاب بیداد میکرد. توی کوچه که رسیدیم درب کوچک سبز رنگ، وسط اون همه کارگاه چوب نشونه کارگاه بود. سر و صدایی نبود و رفتیم داخل کارگاه. آقای سرکارپور داشت یکسری وسایل رو جابجا می کرد. سلام کردیم و اولش خیلی از دیدن ما خوشحال نشدند چون وسط کارشون رسیده بودیم. قرار شد چند دقیقه ای برای ما وقت بزارند و یک پتوی ببر نشان پیر رو روی تخته ای پهن کردند تا ما بنشینیم. استاد هم روی یک صندلی کوچیک روبری ما نشستند. سمت چپ صورتمان باد کولر بی آب می خورد و سمت راست صورتمان گرمای کوره خاموش. میگفتند یک هفته ای هست که خاموشش کردند ولی هنوز گرم بود. صحبت هامون رو شروع کردیم و این بار یه تجربه جدید داشتیم. بعد از 2 دقیقه حرف زدن یکی از صفحات محصولات با سلام رو نشون دادیم و پشت بندش فیلم ساخت جواهر رو. از این جا به بعد معلوم بود که استاد یک مقدار سر دوق آماده بودند و از ناراحتی هاشون گفتند و از این که تا حالا چند بار امدند و سایت زدند و محصولات رو برای عکس گرفتن بردند و بردند. هیچ کس دیگه ای توی کارگاه نبود. معلوم شد که کارگرها رو کم کم فرستاده بودند که برند و تنها کار میکردند. کلی طرح و سفال روی دیوار بود ولی سر زنده ترینشون سرقلیون ها بود که گویا بیشترین فروش رو داشت. استاد از لعاب مخصوص خودشون گفتند و نحوه درست کردنش و رنگ های خاصی که داشتند. در آخر یه پی سوز از استاد هدیه گرفتیم و با چند تا عکس خداحافظی کردیم.
از اون جا رفتیم سراغ آقای جوان که مغازه زیبایی داشتند و محصولات چرمی می فروختند. جوان هم بودند. نقطه عطفی توی زندگیشون داشتند و بدون داشتن زمینه کار چرمی از سر یه اتفاق وارد این صنعت شده بودند. مغازه پر بود از طرح های چرمی از کیف و کفش گرفته تا فرش و کمربند. همه دست دوز و طرح های خوبی داشتند. بعضا ترسناک هم بودند. از سر تمساح روی کیف بود تا ناخن شتر مرغ و سر مار روی طرح های مختلف. کار جالبی که آقای جوان داشتند آموزش رایگان بین ساعت 8 تا 9:30 بود که هر روز داشتند و هر کس میخواست میتوانست استفاده کند.

عصر ساعت 17:30 آخرین قرار پنجشنبه بود. کنار پاساژ کویتی های قم، مغازه ای کوچک و در انتهای سمت راست پاساژ انگشترسازی میکرد. آقای ابراهیمی صاحب این مغازه کوچک بودند. تصورم از انگشترساز پیرمردی بود که لابد توی هر انگشتش دو تا انگشتر باشه ولی آقای ابراهیمی کمتر از 40 سال سن داشتند. مغازه به زور جای 5 نفر مرد ایستاده میشد و میز کار آقای ابراهیمی هم همین جا بود. باسلام رو گفتیم و باز از تجربه نمایش تصویری استفاده کردیم. وسط های فیلم آقای ابراهیمی پرسیدند که این فیلم کار شماست؟ بعد از نمایش فیلم گفتگوها بیشتر سمت عملیاتی و پیشبرد بیش تر کار رفت تا معرفی. این وسط ها هم چند تا مشتری توی مغازه آمدند که به نوبه خودشون جالب بودند. یکی از مشتری ها 20 سال بود که مشتری اینجا بود و داشت خاطره اولین خریدش رو میگفت. آقای ابراهیمی توی کار خودشون آدم ظریفی بودند و تونستیم ساز و کاری برای سفارشی سازی محصولات پیدا کنیم.

 

درآخر به یک سری ملاحظات رسیدیم:
- بعضی از تولید کننده ها ذهنیت های خوبی نسبت به فروش اینترنتی نداشتند و بعضا تجربه های اذیت کننده 

- بعضی از تولید کننده ها میدوند که نیاز به فروش دارند و بعضی هم با اینکه نیاز به فروش دارند ولی احساس نمیکنند و بعضی ها هم اصلا نیاز به فروش ندارند

- نمایش تصویری و نشان دادن فیلم برای تولید کننده ها بسیار ضروری و انگیزه سازه
- باید تولید کننده هایی رو که میخوایم بریم رو از قبل بشناسیم و شناختی نسبت به آن ها پیدا کرده باشیم و اطلاعات اولیه ای رو جمع آوری کرده باشبم

- توی برخورد با همه تولیدکننده ها نوع برخورد ما خیلی مهمه که از بالا به پایین نباشه و بتونیم ارتباط دوستانه رو برقرار کنیم حتی با خرید محصول در برخود اولیه

  • سجاد عساکره
  • ۰
  • ۰

صیدآباد روزی به صیدش آباد بوده و شایدم بعدها به شالِ بی بی قمرش

به اِهن و تُلپ داشتن نیست. باید دُر داشته باشی
چه صیدآبادها که دُرها دارند اما بی صداها.

ما رفته بودیم که شاید صیدی داشته باشیم ولی خودمان صید شدیم

....................................................................................................................................................

12 مرداد سه شنبه صبح ساعت 9:30 برای رفتن به روستا از قم قرار داشتیم. همه جمع شدن و راه افتادیم. از جاده کوه سفید راهمون رو شروع کردیم. جاده باریک و بی سر و صدا از کنار چند تا قلعه و کاروان سرای بارون خورده رد می شد. جلوتر سنگ های سفید کنار جاده حکایت از معدن و دل پر کویر داشت. می گفتند راه ابریشم از این جاها رد می شده. نفس های کولر ماشین به شماره افتاده بود. بعد از 40 دقیقه رفتن زیر داغی خورشید، تابلوی آبی آفتاب خورده ای ما رو به روستای صیدآباد هدایت می کرد.

آبادی صیدآباد به صیدش بوده.
وارد روستا که شدیم سنگ چین های خونه، کوتاه تر از این بود که گردن و کله شترِ بی بی معلوم نشود. کسی روستا نبود و کل خانوار روستا بعید بود بیشتر از 20 خانوار می شد. بی بی انگار متوجه آمدن ما شده بود. پیش ترها دوستان دیگه آمده بودند. این دفعه سومین بار بود. دفعه های اول اصلا محصولی به اسم شال پشم شتر گم شده بود و بی بی به اصرار بچه ها از زیر لحاف های گوشه اتاق پیداش کرده بود. انگار امیدی وسط این بیابان برای بی بی ایجاد شده بود. دفعه بعد رفته بود و پشم شترها رو جمع کرده و این دفعه که ما رفتیم 3تا شال بافته بود!

DSC_7734

پشم ها رو جمع میکرد و می شت و خشک می کرد و بعد با چوب خوب میزدشون تا از هم باز بشن. از اینجا به بعدش هنر دست بی بی قمر بود که با چوب نخ ریسی دست سازش پشم رو نخش می کرد و بعدش هم می بافتش تا می شد شال بی بی قمر. میگفت کل پشم های شتری که داره تا آخر شهریور رو بیشتر جواب نمیده و نهایتا 10 تا شال دیگه میتونه ببافه.

photo_2016-08-08_16-19-45

کسی توی روستا به غیر از بی بی شال درست نمی کرد و پشم ها رو جمع کرده و نکرده می داند به دلال. بعد از اومدن سومین بار ما دو سه تا از بقیه خانم های روستا آمدند و گفتند که ما هم فرش و گلیم درست می کنیم و چه هنرها که داریم. انگار هر دفعه، بار ما بیشتر میشده و امیدواری صیدآباد هم بیشتر.

شاید یه روزی برند بی بی قمر معروف ترین برند شال پشم شتر بشه.   

امیدواری بی بی به ماست و شایدم صیدآبادها.

او را خود التفات نبودش به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم



در آخر به یک سری ملاحظات رسیدیم

-کار توی روستا ملاحظاتی داره و هر بار پیش یک نفر رفتن ممکنه سختی هایی رو در ادامه ایجاد کنه. باید شناختمون به روستا رو بیشتر کنیم تا سرعت کارمون بیشتر بشه

-این دفعه بی بی فکر میکرد که ما میخوایم 3 تا شال ازش بخریم. ولی ما نخریدیم تا فروش مصنوعی ایجاد نکرده باشیم. ولی باید زود فروش ایجاد بشه 

-برای بهتر و متنوع شدن محصولات پشم شتر هم باید به ارقا فکر کرد

  • سجاد عساکره
  • ۰
  • ۱

بسم الله 


مدتی است باسلام، افتان و خیزان در حال گام برداشتن است. افراد زیادی به گروه باسلام پیوستند و جدا شدند و برخی باز پیوستند و الحمدلله جدا نشدند. باسلام تجربه و خطاهای زیادی را پشت سر گذاشته و ما نام این تجربه و شکست‌ها و تحلیل‌هایمان را اقدام پژوهی گذاشتیم.


تصورمان بر این است که به ذهنیت و چشم‌انداز روشنی برای ادامه کار رسیده‌ایم و بفضل پرودگار منابعی نیز برای طی طریق در شرف فراهم شدن است.  مطالعات و برنامه‌ریزی‌ها و تحلیل‌هایمان نیز به درصدی از اتقان و اطمینان آوری رسیده است که بر اساس آن بتوانیم فرآیند توسعه نرم‌افزار بومی خود باسلام را آغاز کنیم و شکر دوستان خیلی خوبی نیز به کمک و یاری آمده‌اند که علاوه بر تکمیل طراحی‌ها به پیاده‌سازی آن نیز کمک می‌کنند.


مسیری که پیش رو داریم، مسیر طراحی و پیاده‌سازی پروداکت باسلام است. ان شاء الله یک پدیده منحصر به‌فرد که عالم را قبل و پس از آن، تقسیم کند.


این بلاگ هم تشکیل شده برای آن که دوستان باسلام، در آن بنویسند. هم از تحلیل‌هایشان و هم از برنامه‌ها، چرایی‌ها و چگونگی ها و این‌که خلاصه در چه وضعیتی هستیم و به چه فکر می‌کنیم و امیدمان به چیست!


فعلا که ناشناسیم، مطالبمان را عمومی منتشر می‌کنیم و باکی نیست. اگر هم سر و صدای داستان درآمد، آن موقع یک فکری می‌کنیم که این روند را ادامه دهیم یا خیر.


با امید به منبع تمامی خوبی‌ها

و با آرزوی بهترین‌ها برای همه باسلامی‌ها

  • محمدرضا آقایا